سیری در تئوری علمی(1)
سیری در تئوری علمی(1)
سیری در تئوری علمی(1)
موضوع این نوشتار بررسی دلائل و لزوم استفاده از روش علمی و توضیح ساده و جامعی در باره انواع این روش ها می باشد. فراگیری شیوه های مختلف علمی بر بینش علمی و انتقادی ما در تحلیل و برخورد با پدیده ها می افزاید.
۱) تئوری علمی
تئوری علمی( Wissenschaftstheorie ) و تئوری شناخت ( Erkenntnistheorie) دو جریان متفاوت و از برخی جهات مکمل فلسفی هستند که در آغاز قرن ١٩ از یکدیگر متمایز گشته و بویژه در دوران معاصر با تکامل پر شتاب علمی، عرصههای متفاوتی را در بر می گیرند. در حالیکه تئوری شناخت بطور تحلیلی و تاریخی به "روند شناخت" می پردازد، وظیفه تئوری علمی یافتن شیوهها و دادههای عملی به منظور "شناخت درست" می باشد. تئوری شناخت رابطه بین ذهنیّت)که عامل شناخت است( و عینیّت )که شناخته می شود( را پژوهش می کند، مثلا" این که چه رابطهای بین طبیعت درونی انسان و دنیای واقعی وجود دارد. از نظر تئوری علمی پاسخ به چنین پرسش هایی باید بر اساس معیارها و ضوابطی باشند که ما را به نتیجهای منطقی با کاربردی عملی بکشاند، بطوری که این معیارها و ضو ابط، مشخص کننده مرز بین متافیزیک و علم می باشند. اهمیّت و موفقیّت تئوری علمی در مقابل تئوری شناخت در دنیای امروز تا حدّی است که برخی فیلسوفان به صراحت به جایگزینی تئوری شناخت توسط تئوری علمی اشاره کردهاند. در میان روشنفکران ایرانی، بیش از همه تئوری شناخت رایج بوده و هست و تئوری علمی که کاربرد عملی دارد تا اندازهای ناآشنا مانده است.
2-1) مفهوم "تئوری علمی" و "روش علمی"
در تئوری علمی میآموزیم که حتّی خود علم مورد پژوهش های علمی قرار می گیرد و این پژوهش ها خود شامل ضوابط و اصول مشخصی هستندکه بطور علمی)و نه مذهبی، هنری، ادبی یا تخیّلی( تعریف می شوند. چیزی بعنوان علم، بطور علمی مورد پژوهش قرار می گیرد. علمی ب ودنِ روشِ علمیِ پژوهشِ پدیدهها از طریق تلاش فلسفی، به خودآگا هی انسان می انجامد. این خودآگاهی فلسفی، مثلاً برخوردِ انتقادی به موضوع است: بر اساس ارزش ها و معیارهائی که عمدتاً از تجربههای ما سرچشمه می گیرند، روش برخورد با هر پدیدهای را مورد انتقاد قرار می دهیم. این ارزش ها و معیارها، اصول منطق می باشند که بنا به عقیده هگل ) Hegel ( روش "درست اندیشیدن" را به ما میآموزند. یادگیریِ اندیشهٴ منطقی و روشِ درست اندیشیدن، در حقیقت چیزی نیست که بتوان با فراگیری اصول منطق آموخت: هر چند که در بارهٴ اصول منطق کتاب های فراوانی نگاشته شده و در مدارس و دانشگاه ها تدریس می شوند، نباید چنین انتظاری داشت که با آموختن ای ن اصول می توانیم درست بیاندیشیم و منطقی فکر کنیم. اینکه روش علمی مورد استفادهٴ ما، یک روش منطقی است، قبل از هر چیز به توانائی ما در درست اندیشیدن بستگی دارد و نه به تسلط ما بر اصول نظری منطق. به این دلیل موضوع پژوهش منطق، آنگونه که هگل طرح می کند، اصولا" روش درست )یا غلط!( اندیشیدن نیست. اصول منطق نهایتا" نتیجه درست اندیشیدن می باشند که به نوبه خود از تجارب روزمره و بازسازی ذهنی این تجارب نشاٴت می گیرند. تئوری علمی اساس و بنیان روش علمی است. چنین تئوریی، راه و روش کار علمی را به ما می آموزد. در اینجا منظور از علم یا دانش، مفهوم عام و همهگیر آنست که در برگیرندهٴ تمام شاخه های علمی موجود )یا ممکن ( می باشد. تئوری علمی نه تنها روش پژوهش علمی را نشان می دهد، بلکه خود را با پرسش های پایهای علم هم مشغول می کند. مثلا" اینکه اساسا" پیشرفت علمی چیست و چه معیارهایی دارد و یا چه اصولی تعیین کنندهٴ شاخهبندی در علوم هستند. یکی از مسائل محوری تئوری علمی، مسئلهٴ مرزبندی بین علم و غیر علم، به عبارت دیگر آگاهی علمی و غیر علمی است. آگاهی علمی، آگاهی فراذهنیتی ) transsubjectiv ( است. فراذهنیتیِ آگاهی علمی بدین مفهو م است که آگاهی علمی وابسته به یک ذهنیت یا یک فرد نیست و مستقل از یک ذهنیت، قابل استدلال می باشد.به عبارت دیگر، فراذهنیتی درِ آگاهی، فراذهنیتی در استدلال را به همراه دارد.علاوه بر این آگاهی علمی هدف مند است و از این جهت با خیلی از آگاهی های دیگر در زندگی روزمره تفاوت دارد. وجود رشته های علمی متفاوت، ناشی از وجود شیوه های متفاوت در کسب آگاهی علمی است. هر شاخه علم بنوبه خود، بر اساس امکانات شناختی که در برخورد با پدیده های مورد بررسی اش دارد، مجبور به استفاده از شیوه های خاص خودش می باشد. مثلا" نمی توان به شیوه ریاضیات ) قیاس ( از وجود یک اثر تاریخی باخبر شد و یا با بیماری مقابلا کرد.
٢) روش علمی
از طریق استقراء یا ایندوکسیون ، از یک مورد یا حالت مشخص و یا جزئی، به یک قاعدهٴ کلی وعمومی دسترسی پیدا می کنیم. بعنوان مثال پذیرش این اصل که "تمام کلاغ ها سیاه هستند" به این معنی است که تاکنون هیچ کس یک کلاغ سفید )یا رنگ دیگر( ندیده است و همه کلاغ های مشاهده شده تا به امروز سیاه بودهاند. البته از آنجا که امکان دیدن تمام کلاغ های موجود روی زمین را نداریم، از طریق استقراء مشاهدهٴ خو درا در مورد سیاه بودن کلاغ ها بعنوان یک اصل کلًی گسترش می دهیم، در حالیکه امکان مشاهده کلاغ سفید همواره وجود دارد. بنابراین اصول و قوانینی که از طریق استقرائی حاصل شدهاند، غیر مطمئن هستند، چرا که همواره احتمال زیر سئوال رفتن این اصول در رابطه با یک تجربه جدید ناهمخوان وجود دارد. در روش استقراء، از طریق مشاهدات منفرد به یک فرضیه می رسیم و بعد با گ سترش فرضیه یعنی توضیح بیشتر و منطقی تر مشاهدات به یک قانون. این مشاهدات عمدتا" نتیجهٴ " تکرار" پی در پیپدیده های مشخص در طبیعت و نهایتا" "عادت" انسانی می باشند.
مشاهده ----------< فرضیه ----------< قانون
فرضیه تلاش اولیه برای توضیح مشاهده است. تا وقتی که ما "توضیح" همه جانبه و کافی در رابطه با مشاهداتمان نداریم، اظهارات ما بصورت فرضیه خواهند بود. "توضیح" باید از طریق مشاهدات جدید پیوسته قابل تغییر و دگرگونپذیر باشد، بعبارت دیگر، معیار توضیحات ما، مشاهدات تازه و جدید هستند. مثلا" توجه کنید به قوانین کپلر) Kepler ( در علم ستارهشناسی: تلاش انسان همواره بر این بوده، حرکت های ظاهری ستارگان را بطریقی توضیح دهد. نتیجه ساده این مشاهدات، پذیرش اصل مرکزی بودن جایگاه زمین در جهان بود. مشاهدات دقیقتر کپرنیک) Kopernic ( این "توضیح" را رد نمود و بجای زمین، خورشید در مرکز چرخش سیارات و ستارگان شناخته شد. این "فرضیه" توضیحگر خیلی از مشاهدات دیگر در ارتباط با حرکت نسبی سیارات بود. تئوری کپرنیک، بدنبال مشاهدات و محاسباتِ دقیق تر، توسط کپلر)به شیوهٴ هندسی و قیاسی!( تصحیح شد و کپلر نهایتا" به این نتیجه رسید:
١) شکل و حرکت سیارات بصورت بیضی است و نه دایره
٢) هر قدر یک سیاره به خورشید نزدیک تر شود، سرعتش بیشتر می شود و بر عکس
٣) بین فاصله و زمان چرخش هر سیارهای به دور خورشید یک رابطه مشخص و سراسری وجود دارد. ا ین اصول با مشاهدات و توضیحات تکمیلکننده بعدی دقیق تر کامل تر شدند و بعنوان قوانین جهان شمول در ارتباط با حرکت سیّارات پذیرفته شدند.
بطوری که اشاره شد، در روش استقراء، از طریق مشاهده به قانون می رسیم و مجموعهای از قوانین می توانند در غالب یک "تئوری" طرح شوند. در اینجا این نکته نیز قابل ذکر است، که حالت دیگری در استقراء نیز قابل تصور است، که می توان استقراء بازگشتی ) regresive Induction ( نامید :
فکر وجود یک قانون -----< مشاهده هدفمند> -----< فرضیهسازی
از این طریق می توان با خلاّ قیت به ایده های نوین رسید و تنها به مشاهدات اکتفا ننمود. در عمل، با ترکیبی از هر دو شیوه برخورد میکنیم، که شاید بتوان استقراء ترکیبی ) combined Indunction (نامید:
مشاهده کلّی ---< فکر وجود یک قانون ---< مشاهده هدفمند ---< فرضیه ---< قانون
فکر وجود یک قانون تا حد زیادی خود ناشی از مجموعهای از مشاهدات کلّی است. این شیوه ترکیبی استقرائی در علوم طبیعی، نقش مهمّی در تحولات علمی داشته و دارد. ثال تصور شباهت انواع )که ناشی از مجموعهای ا زمشاهدات کلّی است( فکر وجود منشاٴ یگانه انواع بطور را ایجاد نمود، که در نتیجه مشاهدات هدفمند داروین ) Darwin ( به فرضیه و نهایتا" قانون و تئوری تکامل انجامید.روش استقراء، هر چند که از اطمینان علمی قاطعی برخوردار نیست، روشی است که بیش از همه در علوم طبیعی به کار گرفته می شود. در بخش دیگر ا ین نوشتار به بررسی مسائلاستقراء و نظرات کارل پوپر ) Carl Popper ( خواهیم پرداخت. پوپر تئوری استقراء را رد می کند و معتقد است که روش علمی علوم طبیعی روش ابطالپذیری است، یعنی پذیرش یک قانون بعنوان یک قانون علمی، تا هنگامیکه خلاف آن ثابت نشده است. )بیشتر در بارهٴ مسائل استقراء: W. Stegm? das Problem der Induktion (
٢-٢) روش قیاس ( deduction )
در این شیوهٴ پژوهشی، توسط قواعد منطقی، از مجموعهای از گزارهها ) premiss ( یک برآمد ) conclusion ( مشتق می شود که خود به یک قضیه می انجامد. این روش برای علم اهمیّت فوقالعادهای دارد.روش قیاس به ما این امکان را می دهد، که از قضایای پیچیده بشیوهٴ یافتن شرایط اولیّهٴ پیدایش قضایا به اجزاءساده آنها پی ببریم و از این راه، آن قضایای پیچیده را به اثبات برسانیم. همانند استقراء، میتوان در اینجا هم از دو نوع قیاس متفاوت سخن گفت:
١) قیاس بازگشتی: قضیه اثبات < گزارهها
٢) قیاس: گزارهها برامد < قضیه
در قیاس بازگشتی) regressive deduction ( یک قضیه پیچیده به مجموعهای از گزارههای منطقی تجزیه پذیر است. برای رسیدن به قضیه در شیوه قیاسی از اصول متعارف و بدیهی ) axioms ( استفاده می شود. از این اصول متعارف میتوان از طریق کنش های پیش شرط شده ) operations ( به گزاره ها و قضایا رسید. این کنش ها )مثلا" در ریاضیات، عمل ضرب، تقسیم، جمع و منها( خود بگونهای از واقعیت زندگی انسانی و رابطه متقابلش با طبیعت سرچشمه می گیرند. اصول متعارف، اصول اولیّه هستند که خود از هیچ کنشی ناشی نشده اند. از نظر پاسکال ) Pascal (، اصول متعارف، اصول "خودآشکار" هستند، به این مفهوم که بطور شهودی) intuitive ( یعنی از طریق دریافت بی وا سطه و مستقیم واقعیت حاصل می شوند. این تعبیر خودآشکاری و شهودی اصول متعارف، از نظر دانش امروزی درست نمی باشد. بطور مثال هندسه اقلیدسی، هندسه ای است که بطور شهودی از اصول رف خودآشکاری مثل "کوتاه ترین فاصله بین دو نقطه ی ک خط مستقیم است" نتیجه می شود. بر خلاف مت آن در ریاضیّات ریمان ) Riemann ( که در تئوری نسبیّت عمومی اینشتین مورد استفاده قرار می گیرد، کوتاه ترین فاصله ٴ بین دو نقطه یک خط منحنی است )سطح یک گوی(. یعنی هندسه ریمان از اصول متعارف دیگر، که خودآشکار و شهودی نیستند، به قضایای دیگری می رسد. مثال دیگر در این رابطه، ریاضیات هیلبرت) Hilbert ( است که قضایای ان در مکانیک کوانتوم مورد استفاده است.
٣-٢) آبدوکسیون ( Abduction )
برای اولین بار پیرز ) S. Pierce ( اصطلاح آبدوکسیون یا جهش خلاّق را وارد تئوری علمی کرد که با مثال خودش تفاوت این روش علمی را در مقایسه با رو شهای دیگر در می یابیم: )برای اطلاع بیشتر: ) J. Habermas, Erkenntnis und Interesse (
▪ استقراء یا ایندوکسیون : نتیجه: این لوبیاها سفید هستند.
ـ حالت: این لوبیاها از این کیسههستند. قانون: همه لوبیاهای درون این کیسه سفید هستند.
ـ قیاس یا ددوکسیون : قانون: همه لوبیاهای درون این کیسه سفید هستند.
ـ حالت: این لوبیاها از این کیسههستند.
ـ نتیجه: این لوبیاها سفید هستند.
▪ آبدوکسیون :
ـ نتیجه: این لوبیاها سفید هستند.
ـ قانون: همه لوبیاهای درون این کیسه سفید هستند.
ـ حالت: این لوبیاها از این کیسه هستند.
همانطوری که دی ده میشود، قانونی که از استقراء بوجود می آید، از اطمینان چندان برخوردار نیست، در حالی که روش قیاس، استدلال قوی دربردارد. هر چند که سیر پژوهش آبدوکسیون شباهت زیادی به ستقراء دارد، این روش هم از اطمینان موجود در ستقراء برخوردار نیست. با این وجود آبدوکسیون در پیشرفت علمی و خلاقیت پژوهنده می تواند نقش مهمی ایفا نماید: خلاقیتی که همواره با آزمون و پژوهش، همسفر است. مثال پیرز در مورد لوبیا و کیسه را می توان در ارتباط با جهش خلاق یا آبدوکسیون به شکل کلی زیرین نمایش داد: (و به همین شیوه برای استقراء و قیاس)
١) همه اعضای مجموعهٴ B دارای خاصیّت C هستند.
٢) A خاصیّت C دارد.
ـ نتیجه: A عضوی از مجموعهٴ B میباشد.
۴-٢) ابطال (Falsification)
پیش از اینکه به نظرات پوپر بپردازیم، لازم است، که با مسائل استقراء یا ایندوکسیون بیشتر آشنا شویم. روش استقراء که روش علوم طبیعی است، دشواری زیادی برای فلسفه ایجاد کرده است. همان گونه که اشاره شد، استقراء نتیجه یک یا مجموعهای از مشاهدات است، که سرانجام به یک تئوری علمی می انجامد. امّا چگونه و تا چه حد، روند کلی سازی یک مشاهده و از این راه رسیدن به یک تئوری علمی می تواند "علمی" باشد؟ اگر علمی بودن علم در "تجربی" بودن آنست، چگونه می توان یک قانون علمی را به پدیدهای که مشاهده و تجربه نشده عمومیّت داد؟ آیا "تک رار" مشاهدات و "عادت" به این تکرارها، دلیل کافی برای گسترش و عمومیّت بخشیدن به این مشاهدات است؟ برای یک پژوهش گر فیزیکدان پاسخ به این پرسش ها، بی اهمیت است. برای او، هر اندازه هم که فیلسوف به روش پژوهشش انتقاد کند و آن را زیر سئوال ببرد، کلی سازی مشاهدات منفرد، ابزار مهم علمی است، که به تئوری های نوین علمی می انجامد. پاسخ یوم) David Hume (، فیلسوف تجربه گرای اسکاتلندی در قرن ١٨، به این پرسش ها منفی است. به نظر یوم نتایج منفرد مشاهدات نمی توانند اساسی برای نتایج غیر تجربه شده باشند. مثلا" از اینکه بعد از دیشب صبح آمد، نمی توان نتیجه گرفت، که بعد از امشب هم صبح خواهد آمد، هر چند که در عمل هر انسانی چنین انت ظاری را دارد )همانند پژوهش گر فیزیکدان نسبت به مشاهداتش(. از نظر یوم این نوع انتظارات صرفا" نتیجهٴ "عادات" هستند،که بدون آن زندگی غیر قابل تصور است. عاداتی که خود ناشی از "تکرار" مشاهدات می باشند. اینکه تکرار و عادت، فاقد محتوای منطقی هستند، ولی با وجود بر فکر و فهم ما مسلط می باشند، یوم را اجبارا" به این نتیجه می رساند، که منطق و عقل، نقشی در ما این بعهده ندارد. بطوری که راسل) Russell ( معتقد است، پذیرش فلسفه یوم در باره استقراء، بمفهوم علامت تساوی گذاشتن بین عقل و بی عقلی است و به این دلیل وظیفه فلسفه علمی، یافتن پاسخی منطقی به مسئلهٴ استقراء است. دردورانمعاصر، تئوری ابطال، که بطوراساسی از طرف پوپر فیلسوف معاصر طرح شده است، بحث های جدیدی را در تئوری علمی برانگیخته است.پوپر مسئلهٴ روش استقرائیِ تئوری علمی راشدیدا" به انتقاد می کشد و معتقد است که تئوری علمی هیچ گاه بطور تجربی قابل تصدیق ) verifiable ( نیست. از نظر او تنها روش علمی پژوهش، روش قیاس است. تئوری علمی باید ابطال پذیر باشد. هر چقدر یک تئوری ابطال پذیرتر باشد، یعنی امکان آزمایش و تحقیق بیشتری برای پژوهنده و آزمایش گر فراهم آورد، آن تئوری، علمی تر و از صحت بیشتری برخوردار است. چنین تئوریی، تا وقتی قابل قبول خواهد، که خلاف آن ثابت نشود و در تناقض با اصول پایه ای مورد مشاهده نباشد. پوپر مخالف تئوری شناخت استقرائی نیست، که روندِ مشاهده بر اساس "تکرار" و "عادت" و پیدایشِ فرضیه و قانون را در برمی گیرد، بلکه مخالف استقراء بعنوان روش علمیِ تعیین و اثباتِ تجربی است. بعبارت دیگر روشی جهت اثبات تجربیِ یک تئوری علمی وجود ندارد و فقط رد این تئوری از طریق تئوری دیگری، که خلاف آن هنوز ص ثابت نشده، ممکن است. به اینگونه، پوپر مسئله استقراء را با رد خود استقراء حل می کند و با طرح تئوری ابطال وپژوهش قیاسی، بعنوان روشعلم و دانش ، افق جدیدی در تکامل تئوری علمی می گشاید. تئوری پوپر، نماینده فکری و فلسفی دورانی است که در آن علم در شاخههای مختلفش به سرعت در حال رشد و تکامل است، و نشان گر رشد بینش علمی د ر تمامی عرصه های محض فلسفی است. در ارتباط با این پرسش، که چه چیزی صحتعلمیِ یک ت ئوری را، که ابطال پذیر است "تضمین" می کند یا به عبارت دیگر چه معیار و موازینی در برتری و ابطال پذیرتری یک تئوری وجود دارد، پاسخ پوپر این است که، "آزمون انتقادیِ" همه جانبه و پافشارانه قیاسی، امکان برگزینیِ یک تئوری را بعنوان تئوری علمی فراهم می سازد. در باره محتوا و جگونگی این "تضمینقیاسی " و "آزمون انتقادی"، متاٴسفانه پوپر سخن زیادیبمیان نمی آورد و این یکی از نکات انتقادی است، که بر فلسفه او وارد می شود.
در ادامه این بحث، جهت آشنائی بیشتر با افکار پوپر، از کتاب او نقل می کنیم، که چگونه به تئوری ابطال می رسد: --< ) the Logic of Sientific discovery نوشته کارل پوپر(
نتایج فکری پوپر، همانطور که خودش اش اره می کند، در تناقض با همه تلاش های منطق استقرائی است. او از روش فکری خودش، بعنوان روش قیاسی پژوهش یاد می کند. پوپر در آغاز پژوهشش به تمایز و اختلاف بین "روان شناسی شناخت") psychology of knowlege ( و "منطق شناخت") logic of knowlege ( می پردازد و بر این مبنا که منطق استقرائی وابستگی زیادی به روان شناسی دارد، تلاش در حذف این روان شناسی و نتیجتا" منطق استقرائی در منطق علمی می کند. منظور پوپر از روان شناسی، ذهنیّتی است که بر اساس تکرار و عادتِ برخورد با پدیده های منفرد ما را به قانون سازی می کشاند. به عقیده پوپر این گونه برخوردهای روان شناسانه در منطق علمی نه فقط فرضیه ّبرای تئوری شناخت بلکه برای روان شناسی ع واقب ناخوشایندی دارند. او در ابتدا با طرح این پرسش که "چگونه یک نفر به یک ایده جدیدی می رسد" به مرزبندی بین روان شناسی شناخت و منطق شناخت می پردازد:" منطق شناخت تمایلی به پاسخگوئی به پرسش های بنیادی ) questions of fact ( ندارد بلکه صرفا" به پرسش های اعتباری ) qestions of justification or validity ( میپردازد، به عبارت دیگر به پرسش هائی از این نوع: آیا این قضیه قابل آزمایش است، آیا با قضایای دیگر بطور منطقی وابسته است و یا اینکه با آنها در تناقض است؟ بنابر این پوپر وظائف تئوری یا منطق شناخت را ) بر خلاف روان شناسی شناخت( به نوعی مشخص می کند که صرفا" روش های قانونمند آزمایه را برای تحقیق و بررسی در بر دارد. روش "آزمون انتقادی"، که به انت خاب یک تئوری می انجامد، روشی است که بر اساس پوپر همیشه مفهوم زیرین را در بر دارد: از فرضیه )انگارش( و تئوری های بی برهان، بطور قیاسی-منطقی نتایجی حاصل می شود که بین خودشان و با قضایای دیگر در مقایسه قرار می گیرند، بطوری که انسان روابط منطقی بین آنها را مشخص می کند )مثلا" رابطه تناقض، اشتقاق، تعادل یا یگانگی(. او در این رابطه چهار روند مختلف پژوهش و آزمون را متمایز می کند:
١) مقایسه منطقی نتایج بین خودشان ، که بوسیله آن، سیستم در ارتباط با هم گونی درونی اش قابل بررسی است؛
٢) تحقیق و بررسی شکل منطقی تئوری با این هدف که آیا این تئوری ماهیّت یک تئوری علمی و تجربی را داردمثلا" ه همان گو و تکراری) tautology ( نیست؛
٣) مقایسه با تئوری های دیگر، که امتحانات مختلفی را پشت این سر گذاشته اند و بعنوان عناصر پیشرفت علمی شناخته شده هستند؛
۴) نهایتا" آزمون ا زطریق کاربرد تجربی نتایج حاصله، که در آزمایشات علمی و کاربردهای عملی تکنیکی پیش می آید. روند آزمون در این جریان یک روش قیاسی است: با استفاده از قضایای شناخته شده موجود، از یک سیستم، مجموعه ای از نتایج منفرد که بسادگی قابل امتحان و کاربرد هستند )پیش بینی ها( ی شوند، از این نتایج بویژه آن هائی انتخاب می شوند که از سیستم های شناخته شده موجود قابل استنتاج نیستند و به عبارتی دیگر با آنها در تناقض هستند. در باره این نتایج )یا نتایج دیگر( ا زطریق کاربر دعملی، آزمایشات و غیره تصمیم گیری می شود. اگر تصمیم مثبت باشد، نتایج منفرد به رسمیت شناخته شده و مورد تصدیق می باشند. به این ترتیب سیستم موقتا" امتحان را بخوبی پشت سر گذاشته است و دلیلی برای رد کردن آن نیست. اگر تصمیم منفی باشد، نتایج ابطال می شوند و به همراه آن، سیستمی که از آن نتایج مشتق شده اند به ابطال کشیده می شود. بدین مفهوم یک سیستم تا وقتی از اعتبار علمی برخوردار است، که خلاف آن ثابت نشده باشد. برای چنین سیستمی همواره امکان ابطال وجود دارد. هر چه درجه ابطال پذیری یک سیستم بزرگتر باشد، آن سیستم بهتر می تواند مورد آزمون علمی قرار گیرد. سسیتم آزموده ) corborated ( سیستمی است که بطور موقّت آزمایش های مختلف علمی را با موفقیت پشت سر گذاشته و محرک پیشرفت علمی است. از نظر پوپر، یک تحلیل دقیق قیاسی آزمون، نشان گر این است که منطق استقرائی بطور کامل قابل حذف و صرف نظر کردن است بدون اینکه دشواری جدیدی بوجود آید.
۵-٢) مدل (H-O-Model) H-O
پوپر، هِمپِل) Hempel (و اُپنهایم ) Oppenheim ( یک مدل برای توضیح علمی پدیده ها ارائه دادند، که در تئوری علمی محور بحث های جدیدی شده است. این مدل بنام آفرینندگانش مدل H-O نامیده شده است. بر اساس این مدل ، هر توضیح علمی به شکل زیرین قابل تجزیه است:
-----< پیش آیند ) antecedence ( -----< قانون ) Explanans ( ----------------------------- -----< شناسنده ) Explanandum (
این مدل در جهت درک علت و معلول در توضیحات علمی بسیار مفید است. شاید مثال زیرین در فهم آن بیشتر کمک کند: آقای x در نتیجه کشیدن یک پاکت سیگار در روز، به سرطان ریه دچار شده است. جملهٴ بالا را میتوان بر اساس مدل H-O به عناصر زیرین تجزیه نمود:
-----< پیش آیند: آقای x در روز یک پاکت سیگار می کشد -----< قانون: کشیدن سیگار یکی از عوامل سرطان ریه است ---------------------------- -----< شناسنده : آقای x مبتلا به سرطان ریه است.
)بیشتر در بارهٴ مدل H-O : W. Stegm? Erkl&#۱۹۶۳۷;ng, Begrundung (
بدون اطلاع از قانون، رابطه بین پیش آیند ) علت!( وشناسنده )معلول!( مبهم خواهد بود. همانطور که می بینیم وجود و اطلاع از قانون در توضیحات علمی نقش کلیدی دارد، بعبارت دیگر این قانون است که از یک توضیح، توضیح علمی می سازد. این قوانین می توانند جبری یا احتمالی باشند. قوانین احتمالی با آمار و احتمالات سر و کار دارند، که در محدوده علوم اجتماعی و بطوری که خواهیم دید، در دنیای بینهایت کوچک ماده )دنیای کوانتومی( فرمانروائی می کنند. در بخش دیگر این نوشتار با این پرسش مواجه خواهیم شد، که تا چه حد مدل H-O توانائیتوصیف این قوانین احتمالی را دارد.
۶-٢) پدیدارشناسی (phenomenology)
پدیدارشناسی، روشی است که تلاش در فهم پدیده ها از طریق تعبیر و تفسیر کلّی آنها دارد و عمدتا" در علوم اجتماعی مورد استفاده است. بطور مثال ، مرتضی راوندی در "تاریخ تحولات اجتماعی جلد سوّ م" به بررسی علل اساسی قیام ایرانیان علیه اعراب می پردازد:
"..... اعراب ... پس از آنکه با تمدن ایران آشنا شدند خواه ناخواه تحت تاٴ ثیر تمدن و فرهنگ جدید قرار گرفتند و بحکم تاریخ، سادگی و مساوات و برابری و دیگر وعده های دروغ خود را فراموش کردند و به دستورات دین تا آنجا که با منافع اقتصادی آنان سازگاری داشت گردن نهادند....و همینکه پایه های احکام حکومت و فرمانروائی آنان اندکی استحکام یافت با ملل تابع شروع به بدرفتاری کردند تا ج ائیکه رفتار اعراب با ملل عجم )غیر عرب( شبیه رفتار خواجه با غلام بود، ملل غیر عرب حق نداشتند، دوشادوش اعراب راه بروند. در جنگها جزو پیاده نظام بودند، حق داشتن لقب نداشتند، هر گاه در کوی و برزن عربی با بار با عجمی مصادف می شد، عجم مجبور بود که بار اعرابی را بی اجر و مزد تا منزل حمل کند، و اگر اعرابی پیاده و او سوار بود، ناچار باید عرب را به اسب خود نشانده و بمقصد برساند، اگر جرمی از ملل غیر عرب سر میزد شدیدا" مورد تعقیب قرار می گرفت در حالیکه اگر اعراب بر مال و جان مردم تجاوز می کردند، کسی را یارای مخالفت نبود و بالاخره کار جنون نژادی اعراب بجائی رسید که ازدواج با عنی ایرانیان، مصریها و عراقیها را ممنوع کردند، چنان ک ه عربی را به این گناه دویست تازیانه زدند و موالی سر و روی ابروی او را تراشیدند..... غیر از علل نامبرده عامل دیگری که ایرانیان و ملل آسیای میانه را علیه اعراب برانگیخت استثمار وحشیانه و تحمیل مالیات ها و عوارض گوناگون بر ملل تابعه بود. "
راوندی علل قیام ایرانیان علیه اعراب را بطور پدیدارشناسانه و تاریخی بررسی می کند. روش پدیدارشناسانهروش کلی گوئی است. همانطور که در مثال بالا می بینیم، پدیده های منفرد، که بر رفتاری ِ غیر از رفتار توصیف شده دلالت دارد، در درک دلیل نارضایتی عجم علیه اعراب اهمیتی ندارند، و اگر هم داشته باشند، صرفا" در چهارچوب تاٴ ئید "کل" قابل ذکر است)مثالِ عربی که به دویست تازیانه محکوم شد ... (
کلی گوئیِ پدیدارشناسی می تواند امّا نتایج خطرناکی هم بهمراه داشته باشد. مثلا" اگر یک نفر بنا به مشاهدات منفردش ادعا کند، که در کشور پرو سقط جنین کودکان عقب افتاده، عملی رایج و بنابراین اخلاقی است، بدون اینکه به شیوهٴ آماری ) استقرائی!( پژوهش کند و عوامل اجتماعی-اقتصادی آن را )قیاسی!( در یابد، به سختی در اشتباه است.
روند پدیدارشناسی را شاید بتوان بصورت ساده زیرین نمایش داد:
مشاهده یا تاٴ ثیر فردی ----------< قانونمندسازی
تفاوت مهم پدیدارشناسی با استقراء در اینست که، در استقراء مجموعه ای از مشاهدات منفرد انسان های مختلف به پیدایش فرضیه و قانون می انجامد، در حالی که در پدیدارشناسی مشاهده و یا احساس و طرز اندیشهٴ فردی، اساس و پایهٴ کلّی سازی است. شاید نقطه قوّت پدیدارشناس در چنین قدرت تخیّلی است، که ازِ یک تجربه منفرد یا مجموعهٴ تاٴ ثیرات، به کلیّتی می رسد ، که گاهی هنرمندانه است.
7-٢) تاریخ نگری (Historic)
تاریخ علم به بررسی تاریخی داده های علمی می پردازد. مثلا" تئوری داروین، تئوری علمی تکامل است، که درتاریخ تکامل علمی نقش بسیار مهمی دارد. اما پژوهش تاریخیِ علم تنها اکتفا به داده های این تئوری نمی کند، بلکه تئوری های دیگری را که در زمان داروین موجود بودند، مورد بررسی قرار می دهد و دلائل پیدایش تئوری داروینی تکامل را از نظر تاریخی-علمی به سئوال می کشاند. به این مفهوم تاریخ نگری می توا ند در کنار روش های دیگر، معنوان روش علمی برخورد با تئوری ها ارزیابی شود. تاریخ نگری میتواند، به گونه ای دیگر هم فهمیده شود: مجموعه ای از روش های علمیِ مختلف که در طول تاریخ از طرف افراد مختلف عنوان شده است. بعنوان مثال دیالکتیک هگل، دیالکتیک مارکس، دیالکتیکدر یونان قدیم و غیره . به این معنا، تاریخ نگری خودش بعنوان روش مستقل علمی شناخته نمی شود.
8-٢) دیالکتیک (Dialectic)
همانطور که اشاره شد، اصطلاح دیالکتیک در تئوری علمی، اغلب با نام آفرینندگان آن همراه است. دیالکتیک برا ی سُقراط) Sokrates ( هنر استدلال در بحث و سخنوری است. به این مفهوم، دیالکتیک صرفا" شیوه برخورد با مفاهیم است و نه ا شیاء. نهاد ) Thesis (،برابرنهاد ) Antithesis ( وهم نهاد ) Synthesis ( دردیالکتیک یونان قدیم، مراحل مختلف تاٴ ثیر متقابل و تکامل استدلال های دیالکتیکی هستند. برای کانت ) Kant ( دیالکتیک فرارونده ) transcendentaldialectic ( یک نوع جدلعقلی است، که در نتیجه تلاش عقل برای کاربست این مفاهیمِ جدلی به اشیاء ، به قضایا می انجامد. مارکس ) Carl Marx ( و انگلس) Friedrich Engels ( مفهموم هگلی دیالکتیک را پذیرفتند و آن را از پیکرهٴ ذهن گرایانه اش جداکردند. به نظر مارکس و انگلس قوا نین دیالکتیک) گذار از کمیّت به کیفیّت،اصل وجود تضاد درونی و قانون نفی در نفی( قوانین حاکم بر جهان مادی اس ت . مارکس، بویژه به جنبه تاریخیِ دیالکتیک و تحول اجتماعی-اقتصادیِ ساختارهای مختلف اقتصادی، از زمان پیدایش بشر تا به امروز و چگونگی ادامه این تحول در آینده توجه دقیقی دارد، که ماتریالیسم تاریخی نامیده می شود.صرفنظر از ماتریالیسم تاریخی، قوانین علمی دیا لکتیک مارکس و انگلس، که یک برخورد سیستماتیک با پدیده های اجتماعی میباشند، درعلوم اجتماعی بکار میروند. به همین دلیل، شاید بتوانقوانین دیالکتیک مارکس را، نه بعنوان یک روش علمی، بلکه یک نوع جهان بینیِ علمی شمرد که از منطق صریح انسانی برمیخیزد ومیتواند در کنار سایر روشهای علمی مورد استفاده باشد. تلاش انسان تا به امروز، "فهم" قوانین طبیعت، از راه منطق انسانی بوده است، بعبارت دیگر از طریق انسانی کردن این قوانین. چنین قوانینی بیش از همه منعکس کنندهٴ "رابطهٴ بین انسان و طبیعت" هستند و نه "خودِ طبیعت". فیزیک جدید، بطوری که خواهیم دید، به ما میآموزد، که منطق انسان با منطق طبیعت همیشه در هماهنگی نیست.
9-٢) تفسیر (Hermeneutic)
تفسیر یا هِرمِنوتیک ، بیش از همه در علوم زبانشناسی و تاریخی استفاده میشود. پیش از آموختن هر چیز، سعی ما بر براینست، که در بارهٴ آن چیز اطلاعی کسب کنیم. از این راهِ تفسیر می توانیم مثلا" بدانیم، که آموختن آن چیز تا چه حد برای ما جالب است. تفسیر می تواند به مفهوم بسیار گسترده ای بکار رود. مثلا"در بارهٴ محتوای سنگنبشتههای کهن پارسی تنها می توان از راه تفسیر به اطلاعاتی دست یافت و طبیعتا" هر اندازه که رسانائیِ نشانه ها در این نبشتهها کمتر باشند، کار تفسیر دشوارتر است. از طریق تفسیر به بوده ) fact ( میرسیم و از بوده به تفسیرهای ژرفتر و به بوده های دیگر:
تفسیر ----------< بوده ----------< تفسیر ----------< ..........
همانگونه که می بینیم، در اینجا رابطهٴ بی واسطه ای بین تفسیر و بوده موجود است و هرگز نمی توان به یک نتیجهٴ قطعی رسید. رضایت از تفسیر، وابسته به انتظارات مقطعی ما از بوده دارد و بر عکس! منطق تفسیری، تا حد زیادی خود را از اصول قیاسی و ریاضیِ منطق آزاد می بیند و بهمین دلیل جزئی از منطق بحساب نمی آید و یک تئوری مستقل است، که بویژه تو سط هایدِگِر ) Heidegger ( فیلسوف آلمانی تکامل یافته.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}